فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز

لطفا از تمام مطالب دیدن فرمایید.


زیباترین قسم سهراب:


نه تو مى مانى و نه اندوه،
و نه هیچکس از مردم این آبادى،


به حباب نگران لب یک رود قسم،
و به کوتاهى آن لحظه
ى شادى که گذشت،
غصه هم میگذرد،

آنچنان که فقط خاطره اى خواهد ماند.


لحظه ها عریانند.


به تن لحظه خود جامعه اندوه مپوشان
هرگز.!

.... document.write('');document.close(); ..0...

شخصی به بودا گفت “من خوشبختی می خواهم”
بودا پاسخ داد : نخست “من” را حذف کن که حکایت از نفس دارد ؛ سپس “میخواهم” را حذف کن که حکایت از میل و خواسته دارد… اکنون آنچه که با تو باقی می ماند خوشبختی است !

 

.... document.write('');document.close(); ..0...

بعضی فکر می کنند منصفانه نیست که
.خدا کنار گل سرخ خار گذاشته است
.بعضی دیگر خدا را ستایش می کنند که کنار خارها گل سرخ گذاشته است

 

.... document.write('');document.close(); ..0...

دام بگذاری اسیرم دانه میخواهی چه کار ؟
تا ابد دور تو میگردم بسوزان عشق کن
ای که شاعر سوختی پروانه میخواهی چه کار ؟

 

.... document.write('');document.close(); ..0...

یک نفر همره باد …

آن یکی همسفر شعر و شمیم…

یک نفر خسته از این دغدغه ها ،

آن یکی منتظر بوی نسیم…

همه هستیم در این شهر شلوغ،

این کفایت که همه یاد همیم…!!!

.... document.write('');document.close(); ..0...

باید آهسته نوشت

با دلی خسته نوشت

گرم و پر رنگ نوشت

روی هر سنگ نوشت

تا بدانند همه که اگر دوست نباشد ،

دل نیست !!!!!!!!

.... document.write('');document.close(); ..0...

عجب حالي را در وجود من گذاشته اي

حالي كه مرا توان گفتنش نيست

قلم در برابر نوشتنش سر تعظيم دارد

گوشي را ياراي شنيدنش نيست

حالي كه مرا با خود مي برد همچون ذره اي خاشاك

كه بوسه نسيم او را به هر كنجي مي كشاند

حالي كه فرصت تفكر را از مغز پوچ من گرفت

حال رنجورم راچگونه درمان كنم

در حالي كه نمي دانم كي و چگونه گرفتارش شدم

حالي كه حتي خودم هم نمي دانم كه دردم چيست و ناله ام از كيست

از كه بايد بنالم كه هر چه بر مغز سبك بالم فشار آوردم

دشمني چون خودم يافت نشد

خداي من !!

فقط تو ميداني كه در وجودم چه مي گذرد ...؟؟

.... document.write('');document.close(); ..0...

تو را من زهر شیرین خوانم ای عشق،
که نامی خوش‌تر از اینت ندانم.
وگر – هر لحظه – رنگی تازه گیری،
به غیر از زهر شیرینت نخوانم.

 

تو زهری، زهر گرم سینه‌سوزی،
تو شیرینی، که شور هستی از توست.
شراب جام خورشیدی، که جان را
نشاط از تو، غم از تو، مستی از توست.

بسی گفتند: – دل از عشق برگیر!
که: نیرنگ است و افسون است و جادوست!»
ولی ما دل به او بستیم و دیدیم
که او زهر است، اما … نوشداروست!

چه غم دارم که این زهر تب‌آلود،
تنم را در جدایی می‌گدازد
از آن شادم که در هنگامه‌ی درد،
غمی شیرین دلم را می‌نوازد.

اگر مرگم به نامردی نگیرد:
مرا مهر تو در دل جاودانی‌ست.
وگر عمرم به ناکامی سرآید؛
تو را دارم که مرگم زندگانی‌ست.

.... document.write('');document.close(); ..0...

عشق تو همچون افقی بی انتهاست
قلب من خالی ز هر رنگ و ریاست
زندگی با آرزو ها روبروست
با تو بودن از برایم آرزوست

.... document.write('');document.close(); ..0...

کاش میشد در آسمان ها پر کشید

چون عقابی ابرها را هم درید

پر کشید و در حضورت جان سپرد

لحظه ی آخر دو چشمان تو دید .

کاش  میشد از قفس  آزاد بود

درمیان بازوان تو در دام بود

کاش میشد!!

.... document.write('');document.close(); ..0...

لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.