دوش در ميكده حسرت زده مي گرديدم
پير پرسيد كه اين گريه ي مستانه ز چيست؟
گفتم ار هست دراين خانه كسي باز نماي
ور كسي نيست بنا كردن اين خانه ز چيست؟
گفت جامي ز مي ناب به "توحيد" دهيد
تا بداند كه نهان بودن جانانه ز چيست؟
.... document.write('');document.close(); ..0...برچسبها:
اى معنى انتظار يك لحظه بايست
ديوانه شدم به خاطرت كـــــافى نيست
برگرد و نگاهم كـن و يك لحظه بگو
تكليف دلى كه عاشقش كردى چيست
؟؟؟؟؟؟
.... document.write('');document.close(); ..0...برچسبها:
رمزها در رمضان است، خدا می داند
برتر از فهم و گمان است، خدا می داند
موسم بندگی چشم و زبان و گوش است
نه همین صوم دهان است خدا می داند
بار عام و، همه مهمان خداوند کریم
ماه آزادی جان است، خدا می داند
ماه ضیافت الهی
ماه عبادتهای عاشقانه و نیایشهای عارفانه و بندگی خالصانه را
بر شما بنده نیک خدا تبریک عرض میکنم،
حقیر رو از دعای خیر خویش فراموش نفرمایید
التماس دعا
.... document.write('');document.close(); ..0...برچسبها:
با هر نگاهت غرقآهم می کنی باز
هر شب کنار پنجره می آیم و تو
چون برکه ای درگیر ماهم میکنی باز
من طفل سرگردان رویاهای خویشم
اما تو داری سر به راهم می کنی باز
وقتی نمی بّرد کسی دست از عبورم
بیخود اسیر گرگ وچاهم می کنی باز
یا مو نشانم می دهی یا پیچش مو
اسباب گمراهی فراهم می کنی باز
در خود شکستم اینکه خندیدن ندارد
کوه غرورم من تو کاهم می کنی باز
این قصه را هر باره از سر می نویسم
اما دچار اشتباهم میکنی باز
برچسبها:
آمدم امشب به میخانه تمنایت کنم
من نمیخواهم بیا ساقی تماشایت کنم
بیقرارم ساقی از میخانه بیرونم مکن
کرده ام می را بهانه تا تماشایت کنم
برچسبها:
آرزو دارم که گل را زیب دامانت کنم
خنده های صبح را قربان چشمانت کنم
گر به نزد ما گهى از ناز بگذاری قدم
درحریم دیدگان خویش مهمانت کنم
برچسبها:
عالمى با عشق خود ديوانه وشيدا كنم
ميروم ازخويش يارب تا درين شهروديار
عاشق شوريده ومجنون چوخود پيدا كنم
كيست بامن اى رفيقان همدم وهمراز دل
تابگويم درد دل تاعقده ی دل وا کنم.
برچسبها:
ماههاست فراموشش کرده ام ؛ خاطراتش را هم …
ولی نمی دانم دستانم چرا هنوز به نوشتن
نامش ذوق میکنند ؟!
برچسبها:
مي گن يه روز ليلي و مجنون با هم قرار مي زارن ليلي واسه مجنون پيغام فرستاد كه انگار خيلي دوست داري منو ببيني؟
اگر نيمه شب بياي بيرون شهر كنار فلان باغ منم ميام تا ببينمت مجنون كه شيفته دیدار ليلي
بود چندين ساعت قبل از موعد مقرر رفت و در محل قرار نشست
ولي مدتي كه گذشت خوابش برد . نيمه شب ليلي اومد و وقتي اونو تو خواب عميق ديد از كيسه اي كه به همراه داشت چند مشت گردو برداشت و ريخت توي جيبهاي مجنون و رفت
مجنون وقتي چشم باز كرد خورشيد طلوع كرده بود آهي كشيد و گفت اي دل غافل يار آمد و ما در خواب بوديم و افسرده
و پريشون برگشت به شهر .در راه يكي از دوستانش اونو ديد و پرسيد چرا اينقدر ناراحتي ؟ ووقتي جريان را
شنيد با خوشحالي گفت اين كه عاليه آخه نشونه اينكه ليلي به دو دليل تو رو خيلي دوست داره
دليل اول اينكه خواب بودي و بيدارت نكرده به طور حتم به خودش گفته اون عزيز دل من كه تو خواب نازه چرا بيدارش كنم و دليل دوم اينكه وقتي بيدار مي شي گرسنه بودي وليلي طاقت اين رو نداشته پس برات گردو گذاشته تا بشكني و بخوري مجنون
سري تكان داد و گفت نه اون مي خواسته بگه تو عاشق نيستي اگه عاشق بودي كه خوابت نمي برد تو رو چه به عاشقي
تو بهتري بري گردو بازي كني
برچسبها:
زلف برباد نده خانه به هم میریزد
حال و روز من دیوانه بهم میریزد
ناظم موی تو بودن چه قدر دشوار است
نظم در قاعده ی شانه به هم میریزد
رسم عاشق کشی و شیوه ی شهر اشوبی
با حضور تو صمیمانه به هم میریزد
ملت دوست اگر بغض کنی میمیرد
اخم کن دولت بیگانه به هم میریزد
مهربانی تو ولی قاعدتاٌ خواهی رفت
نروی! قالب افسانه به هم میریزد
تقدیم به شخصیت محترم و قابل تقدیری که لطف کردند و این مطلب را برای من فرستادند سپاسگزارم از محبت ایشان
من هم با اجازه ایشان این رو گذاشتم داخل وبلاگ امید آزرده خاطر نگردند
التماس دعا
.... document.write('');document.close(); ..0...برچسبها:

















































| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
<-PollItems->
<-PollName->
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 17
بازدید ماه : 510
بازدید کل : 219032
تعداد مطالب : 382
تعداد نظرات : 112
تعداد آنلاین : 1
Alternative content