معـرفت نیـست در ایــن معرفت آموختگان
ای خوشـــــا دولت دیــدار دل افـــروختگان
دلـــــــم از صحبت ایـن چرب زبانان بگرفت
بعد از این دست من و دامن لب دوختگان
عاقـــبت بر ســـر بازار فـــــریبم بفـــروخت
نـــاجوانــمردی ایـــن عـــاقبت انــدوختگان
شـرمشان باد زهنگــامه رسوایی خویش
این متـــاع شـــرف از وسوسه بفروختگان
یار دیـــرینه چنان خاطرم از کینه بسوخت
که بنــــــــالید به حالـــم دل کین توختگان
خوش بخندیــد رفیقان که درین صبح مراد
کهنـــه شد قصه ما تا به سحر سوختگان
برچسبها:
با مسافری از سرزمینی باستانی دیدار کردم که گفت:
دو پای عظیم و بیتنهی سنگی در بیابان است...
نزدیکشان روی ریگزار، نیمفرورفته
رخسارهی مبهوتیست که اخم و
لبِ چروکیده و مضحکهی دستورِ خشکش
میگوید که پیکرتراشش درست دلبستگیهایی را
تعبیر میکند که هنوز باقیست، مُهرشده بر این چیزهای بیجان
دستی که ریشخندشان میکند و قلبی که تغذیه میشود
و بر پاپیکره این کلمات پیداست:
«نامم اوزیماندیاس است، شاهِ شاهان
به کارهایم بنگرید، عظیم و مایهی نومیدی!»
چیزی کنارِ آن بقایا نیست
گرداگردِ زوالِ آن ویرانهی غولآسا، بیکران و عریان
ریگهای تنها و هموار تا دوردست ادامه دارد
از سروده های برسی بیش لی
.... document.write('');document.close(); ..0...برچسبها:
و رودها با اقیانوس
بادهای آسمان با حسی دلانگیز
تا ابد با هم پیوند میگیرند
در جهان هیچچیز تنها نیست
همهچیز بنا بر اصلی آسمانی
در یک روح دیدار میکنند و میآمیزند
من و تو چرا نه؟
برچسبها:
درکنـــــــــــج دلــم عشق کســی خانــــه ندارد
کـــس جـای درایــن خــانهء ویــــرانه نــــدارد
دل را بکــــــــف هــر کــه نهـــــم بازپس آورد
کـس تاب نگهــــــــــداری دیـــــوانه نـــــدارد
در بـزم جهـــان جــز دل حســـرت کـش ما نیـست
آن شمــــع کهمیســــوزد و پــروانـــه نـــــدارد
گفتــــم مــه مــن از چــه تـو دردام نیفتـــــــی
گفتــــــا چـــه کنــم دام شمـا دانـــــهنـــــدارد
ای آه مکـــش زحمـــــت بیهــوده چه تاثیــــــــر
راهــــــی به حــــریم دل جـــانانـــــه نـــــدارد
در انجمــــــنعقـــــل فــــروشــان ننهــم پــای
دیــــوانــه ســر صحبــــتفــرزانــــه نـــــدارد
از شــــاه و گــدا هــر کـه در ایــن میـکده رهیافـت
جــز خون دل خـــویــش به پیمـــــــانـه نـــــدارد
تاچنـــــد کنـــی قصـــه ی اسکنــــــــدر و دارا
ده روزه عمـــــــــراین همـه افســانـــه نــــــدارد
.... document.write('');document.close(); ..0...برچسبها:
اگر پرسند
از من زندگانی چیست، خواهم گفت:
همیشه جستجو کردن
جهان بهتری را آرزو کردن.
....
document.write('');document.close();
..0...
برچسبها:
وااای بر تو ای انسان !!! چه کرده ای با خود!!!!!!!!
!!!!؟؟؟
ولقد کرّمنا بني آدم
قرآن کريم به عنوان آخرين کتاب الهي منزل، طبيعتاً جامع همه علوم ومعارف و حکم به منظورهدايت انسان به سعادت حقيقي مي باشد، و در واقع حکمت نزول قرآن کريم نيز که در پي حوادث گوناگون و يا پرسشهاي مردم مي باشد (سبب نزول)، بر اساس همين اصلاح و تربيت جوامع بشري و رفع نابساماني ها و ناهنجاري هاي رفتاري آنها بوده است. «کرامت» و شخصيت انسان نيز از جمله اموري است که قرآن شريف توجه و عنايت تمام به آن مبذول داشته و در آيات گوناگون و متعددي اين موضوع را مطرح کرده و حتي چيزها يي را در اين رابطه واجب و يا تحريم نموده است
کرامت در لغت به معني بزرگواري و بخشش و ارزشمندي مي باشد و به همين ترتيب شخص کريم انساني است بزرگوار، با شخصيت و داراي ويژگي ها و ارزشهاي اخلاقي. تکريم شخصيت انسانها و احترام و بزرگداشت آنها از جمله اموري است که فراوان مورد توجه و سفارش دين عزيز اسلام قرار گرفته است. اين طرز رفتار و منش را مي توان به وضوح در سيره اولياي بزرگ اين دين الهي به خصوص پيامبراعظم (صلي الله عليه وآله و سلّم) مشاهده نمود.
خداي تعالي در قرآن کريم، با عنايت به همين مسئله پيامبر خويش را به وصف «رحمة للعالمين» معرفي کرده و در جاي ديگر مي فرمايد: «فبما رحمه من الله لِنتَ لهم و لو کنت فظّاً غليظ القلب لانفضّوا من حولک» (سوره آل عمران- 159).
از طرف ديگر خداوند حکيم در مورد فضيلت و کرامت و بزرگي شأن نوع بشر فرموده است: « ولقد کرّمنا بني آدم و حملناهم في البرّ و البحر و رزقناهم من الطّيبات و فضّلناهم علي کثير ممّن خلقنا تفضيلا» (سوره إسراء- 70).
در جامعه اي که مورد نظر اسلام و قرآن است، هر انساني محترم و داراي شخصيت و کرامت مي باشد. اين تکريم و بزرگداشت از دو زاويه قابل نگاه و بررسي است؛ يکي از جانب خود شخص مي باشد؛ به اين معني که با شناخت مقام «خليفه الهي» خويش و اينکه اشرف مخلوقات است، قدر و منزلت خود را بداند و اين گوهر گرانمايه را براي خود حفظ نمايد. اما اين تکريم را مي توان از بعد جامعه هم در نظر گرفت. يعني در جامعه اسلامي انسانها علاوه بر حفظ کرامت خودشان، موظف به تکريم و تجليل ديگران نيز هستند و نبايد از آن کوتاهي و غفلت کنند.
و باید جایگاه و مقام خویش را حفظ نمایند و بدانند که خداوند چه ارزشی به این انسان عنایت نموده
.... document.write('');document.close(); ..0...
برچسبها:
جان میدهم به گوشه زندان سرنوشت
سر را به تازیانه او خم نمیکنم!
افسوس به دوروزه هستی نمیخورم
زاری بر این سراچه ماتم نمیکنم...
ای سرنوشت مرد نبردت منم بیا!
زخمی دگر بزن که نیافتاده ام هنوز
شادم از این شکنجه خدا را،مکن دریغ
روح مرا در آتش بیداد خود بسوز !
ای سرنوشت،هستی من در نبرد توست
بر من ببخش زندگی جاودانه را!
منشین که دست مرگ زبندم رها کند
برچسبها:
هان ! در این جهان هراس به دل راه مده
بزودی خواهی دریافت ، چه بزرگ مرتبه است ،رنج کشیدن و قویدل بودن .
چون مادر مشتاقی که در انتهای روز،
دست کودک خود را میگیرد و او را به بستر می برد
و کودک ،نیمی به رضا و نیمی به نا خشنودی به همراه او می رود
و باز یچه های شکسته خود را بر زمین به جای می نهد
در حالی که از میان در گشوده هنوز بر آن ها چشم دوخته
نه یکسره مطمئن و نه یکسره آسوده خاطر
از گفته مادر که به او وعده بازیچه های دیگر می دهد
که هر چند ممکن است با شکوهتر باشند
اما شاید او را خوشتر نیایند
بدینگونه است رفتار طبیعت با ما
بازیچه های ما را یک یک از ما می رباید و دست ما را می گیرد
و با چنان نرمی ما را به آرامگاه خود می برد
که بدشواری می توان دانست که مایل به رفتن هستیم یا نه
زیرا چنان خواب آلوده ایم که نمی فهمیم
که ناشناخته ها از شناخته ها تا چه پایه برترند
برچسبها:
السَّلام عَلَيْكَ يَا أبا عَبْدِ اللهِ
السَّلام عَلَى الحُسَيْن
وَعَلَى عَليِّ بْنِ الحُسَيْنِ
وَعَلَى أوْلادِ الحُسَيْنِ
وَعَلَى أصْحابِ الحُسَين
ورحمة الله وبركاته..
عظم الله أجوركم..
برچسبها:
به دشت کربلا، جمعی پریشان ماند و من ماندم
فراز نیزهها، آوای قرآن ماند و من ماندم
من غارتزده خسته، ز هر سو راه من بسته
ز یاران خیمهها خالی، بیابان ماند و من ماندم
به گوش من طنینافکن، صدای اکبر و قاسم
که دائم اشکریزانم، به دامان ماند و من ماندم
دلم خون شد خداوندا، از این اشک عزاداران
به دنبال پدر یک طفل گریان ماند و من ماندم
به خاک و خون دو بازوی بلند و پرچم و مَشکی
میان شعلهها یک فوج عطشان ماند و من ماندم
ز تیری بسته شد راه گلوی تشنهلب اصغر
رباب از این جفای خصم، حیران ماند و من ماندم
ز طوفان بلا گلهای سرخ من همه پرپر
از این طوفان مرا یک سرو عریان ماند و من ماندم
بههم پیوست جوشان چشمههای خون و دریا شد
از این طوفان هایل موج و طوفان ماند و من ماندم
نمانده طاقتم دیگر که بینم قتلگاهش را
برفت و این دل بیتاب و سوزان ماند و من ماندم
"حسان" گویی که این مصرع زبان حال زینب بود
تهی شد باغم از گل، عطر جانان ماند و من ماندم
برچسبها:

















































| |
وب : | |
پیام : | |
2+2=: | |
(Refresh) |
<-PollItems->
<-PollName->
خبرنامه وب سایت:
آمار
وب سایت:
بازدید دیروز : 66
بازدید هفته : 176
بازدید ماه : 1084
بازدید کل : 219606
تعداد مطالب : 382
تعداد نظرات : 112
تعداد آنلاین : 1
Alternative content